ღ✹ رویاهاى دست نیافتنى ✹ღ

چه تـــلـــخ است... با بــــغـــض بنویسی با خــنـــــده بخوانند...

ღ✹ رویاهاى دست نیافتنى ✹ღ

چه تـــلـــخ است... با بــــغـــض بنویسی با خــنـــــده بخوانند...

" قطره " دلش دریا می خواست ...


" قطره " دلش دریا می خواست ...




خیلی وقت بود که به خدا گفته بود !
هر بار خدا میگفت :
از قطره تا دریا ، راهی است طولانی
راهی از رنج و عشق و صبوری
هر قطره را لیاقتِ دریا نیست !
قطره عبور کرد و گذشت ...
قطره پشتِ سر گذاشت ...
قطره ایستاد و منجمد شد ...
قطره روان شد و راه افتاد ...
قطره از دست داد و به آسمان رفت ...
و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت !
تا روزی که خدا گفت :
امروز روز توست ، روز دریا شدن !
خدا قطره را به دریا رساند
و قطره طعم دریا شدن را چشید !
اما ...
روزی قطره به خدا گفت :
از دریا بزرگتر ، آری از دریا هم بزرگتر هست ؟
خدا گفت : هست !
قطره گفت : پس من آن را می خواهم !
بزرگترین را ...
بی نهایت را ...
خدا قطره را برداشت و در قلبِ آدم گذاشت و گفت :
" اینجا بی نهایت است " !!!
آدم " عاشق " بود ...
دنبالِ کلمه ای میگشت تا عشق را توی آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توانِ سنگینی عشق را نداشت !
آدم همۀ عشقش را توی یک قطره ریخت
قطره از قلبِ عاشق عبور کرد
و وقتی قطره از چشم عاشق چکید
خدا گفت :
" حالا تو بی نهایتی "
چون عکس من ، در اشکِ عاشق است !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد