-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 05:56
باید فـَراموشت کُـنم چندیست تمــرین میکنم... من میتوانـم ! می شـود ! آرام تلقـین میکُنم حالم،نه،اصلا خوب نیست تا بعـد،بهــتر میشود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین میکُنم من میـپذیرم رفتـه ای و برنمیگـردی همیـن! خود را بـرای درک این،صـدبار تحسین میکُـنم!!! کـم کـم ز یـادت میــروم این روزگـار و رسـم اوسـت ! این جُـمله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 05:54
هرجادلت شکست قبل رفتن خودت جاروش کن تا کسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 05:54
اونقدر از تو نوشتم که یادم رفت اولین بار عاشق تو بودم یا نوشتن چه فرقی میکند نگران قلمم هستم به اسم تو که میرسد کمرش میشکند گریه اش میگیرد .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 05:52
پیش فرض این روزها بغضم آنقدر سنگین است که هرچه میشکنم بازهم سبک نمیشود،تو که باور نمیکنی،خنده هایم را میبینی،اشک هایم را نمی بینی. تنهایی همین است... عمیق که میشود دیوانه ات میکند و تو... میخندی... میخندی.... میخندی....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 05:48
پشـــتِ سَرم زیاد حرف می زنی؟؟؟؟ اشکـــال نداره .. . سگی که منو نمیشـــناسه زیـــاد واغ واغ می کنـــــــــــــه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 05:47
کل اسم های توموبایلم رو به اسم توتغییردادم،حالاهرروز بهم زنگ میزنی،یکبارهم نه چندبار!تازه تغییرصداهم میدی!من که میدونم توهم دلت تنگ منه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 فروردینماه سال 1392 21:49
امشب ، سیگارم چه زیبا کام میدهد تاصبح پیراهن سفیدش را برایم می سوزاند ومن از لبانش چه بوسه ها میگیرم چه لذتی میبرم از این همخوابی بی منت او از جان مایه میگذارد ، من از عمر!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 02:19
هـمـه مـیـگن خـوش بـحالـش ، رو لـبـش خـنـدس کـسـی نـمـیـدونه دلم ، چـقـدر خـسـتـس ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 23:59
ناز را میکشیم ! آه را میکشیم ! انتظار را میکشیم ! فریاد را میکشیم ! درد را میکشیم ! اما بعد از این همه سال هنوز نقاش خوبی نشده ایم که ... دست بکشیم !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 23:58
قدش به"عشق" نمیرسید غرورم را زیر پایش گذاشتم باز هم نرسید...!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 07:14
خُدایآ، از تـو مُعــجـزه می خـوآهــَم... مُعــجـزه ای بزرگـــ در حَدِ خُدا بودَنـــت، تو خود بِــهـتَر می دانـی " معجـزه ای که اشکـ شوقـم را جاری کـند " نا اُمـید نیسـتـَم خـُـدا ... دلـــتــنگــَم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 07:14
این گریه نیست این سهمم از درده ، سهم من از بغض نگاه تو خواستم بیام اما دیگه دورم از تو و قلب بی گناه تو خیلی پشیمونم ، حلالم کن ، با عشق تو بدجوری تا کردم خیلی واسه جبرانشون دیره ، این حقمه ، خیلی خطا کردم سزامه ، این تنهایی سزامه که تک تک لحظه هامو ، تنها سر کنم سزامه ، این تنهایی سزامه که پیش چشم تو ، همه ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 07:40
دیشب خدا داشت ازم امتحان می گرفت .. آره امتحان... گفت این عبارات رو که می گم بنویس..: منم نوشتم... دوست داشتن ... عشق ... مردن ... دلتنگی ... تنهایی... خدا.. باور... اشک... رفطن... دوستت دارم... عاشقتم ... بی تو میمیرم ... دلم برات تنگه ... بی تو تنهام.. . به خدا قسم... اما تو باور نداری.... اما تو دیگه رفطی.... خدا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 18:05
باید فـَراموشت کُـنم چندیست تمــرین میکنم... من میتوانـم ! می شـود ! آرام تلقـین میکُنم حالم،نه،اصلا خوب نیست تا بعـد،بهــتر میشود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین میکُنم من میـپذیرم رفتـه ای و برنمیگـردی همیـن! خود را بـرای درک این،صـدبار تحسین میکُـنم!!! کـم کـم ز یـادت میــروم این روزگـار و رسـم اوسـت ! این جُـمله...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 18:05
من همانم ! دختری که برای داشتنت . تمام شب را بیدار می ماند.... و با تویی که " نیستی " حرف میزد ....! دختری که ..... زانو میزد لبه ی تختش ، چشمانش را می بندد ، و تنها آرزویش را برای هزارمین بار به خدا یاد آور می شود...... و خدا هم مثل همیشه لبخند میزند ... از اینکه تو آرزوی همیشگی من بودی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 18:05
ساعت ها زیر دوش به کاشی های حموم خیره میشی . . . ! غذاتو سرد می خوری . . . صبونه رو شام ، ناهارو نصف شب ! لباسات دیگه به تنت نمیاد . . . همه رو قیچی می زنی ! ... ... ...ساعت ها به یه آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت اونو حفظ نمیشی . . . ! این قدر علامت سوالای تو فکرتو میشمری . . . تا آخرش رو بالش خیست خوابت ببره !...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 21:14
یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم ! یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم! یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم! یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم ! یکی برد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 03:17
"> Me: HURRY MOM!!! MY BOYFRIEND FELL! HE'S HURT!!! QUICK, CALL THE AMBULANCE !!! Mom: pick up your poster and shut up
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 03:16
تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگه ام من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم
-
گل زیبا ...
شنبه 30 دیماه سال 1391 03:04
یکی بود ، یکی نبود ... سالها پیش یه باغچه بود سرسبز و قشنگ پُر از گلهای رنگارنگ پُر از گلهای خوشبو ... اما میانِ گلهای باغچه دو تا گل سرخ بودند که از همۀ گلها قشنگتر و زیباتر بودند از همۀ گلها سر بودند و توی دنیا ، گلی به زیبایی اونها پیدا نمیشد ... دو تا گل سرخ همدیگه رو خیلی دوست داشتند طوری که بقیۀ گلها به عشق و...
-
آدمی دو قلب دارد ...
شنبه 30 دیماه سال 1391 03:03
آدمی دو قلب دارد ... آدمی 2 قلب دارد ... قلبی که از بودنِ آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر ! قلب که از آن با خبر است : همان قلبی است که در سینه می تپد همان که گاهی می شکند گاهی می گیرد گاهی می سوزد گاهی سنگ می شود گاهی سخت و سیاه می شود و گاهی هم از دست می رود ... با این دل است که عاشق می شویم با این دل است که...
-
شمع و خورشید ...
شنبه 30 دیماه سال 1391 03:03
شمع و خورشید ... وقتی خورشید از پشتِ پنجرۀ کلبه ای قدیمی طلوع کرد شمع سوخته ای را دید که از عُمرش لحظاتی بیش نمانده بود ... به او پوزخندی زد و گفت : دیشب تا صبح خودت را فدای چه کرده ای ؟ شمع گفت : خودم را فدا کردم تا که او در غُربتِ شب غصه نخورد ! خورشید گفت : همان پروانه ای که با طلوع من ، تو را رها کرد ؟ شمع گفت :...
-
" قطره " دلش دریا می خواست ...
شنبه 30 دیماه سال 1391 03:00
" قطره " دلش دریا می خواست ... خیلی وقت بود که به خدا گفته بود ! هر بار خدا میگفت : از قطره تا دریا ، راهی است طولانی راهی از رنج و عشق و صبوری هر قطره را لیاقتِ دریا نیست ! قطره عبور کرد و گذشت ... قطره پشتِ سر گذاشت ... قطره ایستاد و منجمد شد ... قطره روان شد و راه افتاد ... قطره از دست داد و به آسمان رفت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دیماه سال 1391 04:09
سلام بچه ها خوبین ؟ من یه آهنگ جدید برا وبلاگم گذاشتم.... قشنگه ؟ من خودم با مرورگر موزیلا و اینتنرت اکسپلورر اومدم آهنگ پخش شد اما با گوگل نه....برا شما شد ؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 04:10
چه موجود عجیبی است این انسان ! وقتی صدایش می کنی ، نمی شنود ! وقتی به دنبالش می روی ، نمی بیند ! وقتی دوستش داری ، به فکرت نیست ! اما . . . وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته ! وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای ! وقتی به فکرت هست، که دیگر نیستی .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 04:07
آلیـس کجــایی .. !؟! بیـــا .. اینجــا عـجـیـب تـریـن سـرزمیـن دنیـــاســت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 05:56
داستان دیو و دلبر رو شنیدی؟؟!! دلبر عاشق دیو شد و وقتی بهش گفت طلسم دیو شکست و ادم شد.. حالا داستان منو گوش کن: زمانی عاشق یه ادم شدم ولی تا بهش گفتم دوست دارم به دیو سنگدل تبدیل شد و من هنوز دیو رو دوست دارم حتی اگه دلبرش من نباشم.. http://fereshteh27.blogfa.com/
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1391 19:59
چه خیانت قشنگی تهیه کننده: دوستم کارگردان: عشقم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1391 19:57
زخم های دستم را می بندند و می گویند : چرا با خودت چنین کردی ؟؟؟ ولی افسوس کسی زخم بزرگِ دلم را ندید تا بگوید : چرا با تو چنین کردند ؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1391 19:56
دلم پُر است پُر پُر پُر... آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم میچکد...